- هم نشان
- دارای یک نشان و علامت، دارای یک طرز و روش
معنی هم نشان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مفقود الاثر
آنکه نام ونشانی از او نباشد
نشانندۀ غم، تسکین دهندۀ غم و اندوه
نشانده غم، تسکین دهنده اندوه
آنکه نشانش ناپدید است مفقودالاثر: اسکندر شیخی چون آب حیوان ناپیدا و گم نشان شد
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
هم رتبه، هم طراز، هم درجه
دو تن که با یکدیگر شان و مقام برابر دارند، هم رتبه، هم درجه، هم مقام، هم تراز
بدون علامت
مطبوع مقبول خوش آیند، با اثر موثر
دو یا چند تن که از یک نژاد باشند
یار و مصاحب، همنشین، به هم نزدیک شده
دو پرنده که در یک آشیانه به سر ببرند، دو نفر که در یک خانه زندگانی کنند، هم خانه
دو سوار که پهلو به پهلو حرکت کنند، همدوش، همراه
هم روزگار، معاصر، هم دوره، هم عصر، دارای زمان یکسان
بی علامت، بی اثر، کسی که نام و نشانی از او در دست نیست، گمنام
حالت و کیفیت گم نشان
نشاننده گوهر جواهر نشان، آنچه که در آن گوهر نشانده باشند: ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان
همنشین، همسر: (ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند)
دو یا چند کس یا جانور که در یک جا مقام دارند، برابر همسر
همان اندازه: قصاص کنند مر برنده دست خویش را بکشتن و جراحت کننده خویش را بجراحت کردن همچندان... . تا بدین قیاس بتن آدمی همچندان که گرمی بود همچندان سردی بود و همچندانک تری بود همچندان خشکی بود
آن سان آن گونه آن طور، مثل آن مانند آن، چنان کس (درین صورت تواند بپای وحدت و نکره ملحق گردد) : چنان چون مر ترا باید جوانی مرو را نیز باید همچنانی. (ویس و رامین)، بهمان شکل بهمان صورت: موسی - علیه السلام - لب او را (عصا را) بگرفت همچنان عصا شد که بود، یکسان بی تفاوت: دیگر روز دفن کردند و ماتم بسزا داشتند و فضل همچنان جمله لشکر و حاشیت راگفت: سوی بغداد باید رفت، مثل سابق کماکان فعالیت مردم برای چراغانی همچنان ادامه دارد، با وجود اینکه در صورتی که: گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش چون عذار محبوبان همچنان از نهیب برد عجوز شیر ناخورده طفل دایه هنوز. (گلستان) یاهم چنان (همچنان) که. همان گونه که: همچنان که او را در عالم مجازی بمرتبه سروری و فرماندهی مخصوص گردانیده است
همنشین، همکت، همدم، یار مصاحب
همراه و برابر هم سیر، دو سوار که با یک سرعت و بیک راه روند
هم دوره هم عصر معاصر
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
همگنان
معاشرت، مصاحبت، همدمی، منادمت
همنشین معاشر: مهتران چون خوان احسان افکنند کهترانرا هم نشست خود کنند
دو یا چند تن که از یک نژاد باشند (نسبت بهم)